با اشتیاق شغلی کارکنان
۳- تعیین قدرت پیش بینی مؤلفه های فضای روانشناختی بر اشتیاق شغلی کارکنان
۴- تعیین قدرت پیش بینی خودارزشیابی های محوری بر اشتیاق شغلی کارکنان
فصل دوم
مبانی نظری و پیشینه پژوهش
۲-۱- مقدمه
در این فصل، ابتدا مفاهیم و نظریه های مربوط اشتیاق شغلی مورد بررسی قرار می گیرد، و سپس مفاهیم و نظریه های فضای روانشناختی حاکم بر سازمان و خودارزشیابی های محوری به عنوان یکی از جدیدترین نظریه های شخصیت در حوزه تفاوت های فردی کارکنان، مورد بررسی قرار خواهند گرفت. و بالأخره در پایان این فصل، پیشینه پژوهش های انجام شده مرتبط با متغیرهای پژوهش در خارج و داخل کشور ارائه می شوند.
۲-۲- مبانی نظری اشتیاق شغلی
اشتیاق شغلی به عنوان یک مفهوم، گرایش به روانشناسی به روانشناسی مثبت را منعکس می کند. پدیده مثبت در محیط کاری و نبود پیامدهای منفی مانند فرسودگی شغلی، خطا و خرابکاری در شغل و ضعف کاری از نقطه نظر حفظ منابع بسیار قابل ملاحظه است. به بیان دیگر، التزام شغلی، توجه بر روی توانایی نیروی انسانی، عملکرد بهینه و تجارب مثبت در کار می باشد ( سیکزنت میهالی[۲۷]، ۱۹۹۰ و مسلچ، شوفلی و لیتر[۲۸]، ۲۰۰۱).
هدف اصلی که در تئوری حفظ منابع مورد نظر است، داشتن و به کارگیری تجارب مثبت یا منابعی است که بتواند سودآوری و بهره بیشتری داشته باشد و تأثیر مثبتی روی بالا رفتن سطح سلامت داشته باشد. بنابراین نداشتن نیروی کار و منابع انسانی مناسب، می تواند روی دیگر دستاوردها، تأثیر منفی گذاشته و آنان را از بین ببرد. و بر عکس داشتن نیروی کار و منابع انسانی مناسب می تواند دستاوردهای بهتری در پی داشته باشد.
مفهوم اشتیاق شغلی در نتیجه تغییر پژوهش ها به نقطه مقابل فرسودگی پدیدار شد. در ابتدا اشتیاق شغلی به عنوان انتهای مخالف گستره فرسودگی شغلی، مفهوم پردازی شده بود (مسلچ و لیتر، ۱۹۹۷). بنا بر نظر آن ها اشتیاق شغلی اشاره به انرژی، دلبستگی و کارآمدی حرفه ای دارد، که درست در جهت مقابل فرسودگی شغلی (خستگی، بدگمانی یا بدبینی، عدم کارآمدی حرفه ای) در نظر گرفته می شود. فرسودگی شغلی واکنشی به استرس ناشی از کار است که با ابعاد خستگی عاطفی هیجانی (یعنی ته کشیدن منابع عاطفی ـ هیجانی)، بدگمانی (یعنی نگرش منفی بی عاطفی و بدبینی نسبت به شغل و فقدان کارآمدی حرف های (یعنی تمایل به ارزیابی منفی کار) تعریف می شود (به نقل از شائوفیلی، ۲۰۰۲).
لیتر، شائوفیلی و همکاران (۲۰۰۲) به اشتیاق به عنوان سازه ای مستقل از فرسودگی شغلی نظر انداختند و آن را به عنوان حالت ذهنی مثبت، ارضا کننده و مربوط به کارتعریف کردند که به وسیله ابعاد جذب، نیرومندی و وقف کار شدن مشخص می شود که در سطح وسیع اعتبار یابی شده اند. کارکنان دارای اشتیاق شغلی متمایل به سخت کارکردن با حالت ذهنی مثبت هستند که به وسیله آن قادرند در محیط کار، کارهای زیادی را به انجام برسانند (باکر و دمروتی[۲۹]، ۲۰۰۸).
۲-۲-۱- ابعاد اشتیاق شغلی
-
- جذب: یکی از ابعاد اشتیاق شغلی، جذب است که مخصوصاً به تمرکز و غرق شدن در کار اشاره دارد و وجه مشخصه آن این است که برای افراد وقت سریع می گذارد و فرد به سختی می تواند از کار خود جدا شود. تحقیقات اخیر نشان داده است که تجربه جذب به میزان درگیری در کار مربوط است به طوری که فرد گذر زمان را تشخیص نمی دهد ( لورنس[۳۰]و همکاران، ۲۰۰۷). این بدان معناست که گاهی برخی از افراد در زمان و شرایطی جذب کاری می شوند که برای آنان لذت بخش است و افراد برای آن بهای زیادی را می پردازند، تنها به خاطر این که این کار را داشته باشند. طبق نظر سیکزنت میهالی، تجارب درگیری در کار و متوجه نشدن گذر زمان، معمولاً هم خارج از زمینه کاری رخ می دهد (برای مثال کارهایی که به صورت سرگرمی صورت می گیرند) و هم ممکن است در همه حوزه ها و زمینه های زندگی صورت گیرد. تجارب درگیری در کار، هنگامی به وجود می آید که تعادل نسبی بین نیازهای شغلی (مثل چالش برانگیزی آن) و مهارت حرفه ای کارکن، ایجاد شود. تفاوت عمده ای که در مفهوم درگیری در کار و جذب وجود دارد، مقاومتی است که فرد از لحاظ ذهنی هنگام کار مبذول می دارد، که این حادثه ممکن است در همه زمینه های زندگی اتفاق بیفتد (شائوفیلی و همکاران، ۲۰۰۶).
-
- نیرومندی: بعد نیرومندی، به سطوح بالای انرژی و ارتجاعی بودن ذهن کارکن هنگام کار اشاره دارد، به گونه ای که کارکن تلاش قابل ملاحظه ای برای انجام کارش مبذول می دارد و نیز در موقعیت های دشوار پافشاری می کند (شائوفیلی، ۲۰۰۲). همچنین بعد نیرومندی بیان می کند کارکنانی که از نیرومندی بیشتری برخوردارند، بیشتر توسط کارشان برانگیخته شده و هنگامی که با مشکلی برخورد می کنند و یا جر و بحث کاری وجود دارد، مقاومت بیشتری از خود نشان می دهند. به بعد نیرومندی به عنوان یک مفهوم انگیزشی توجه شده است. این مطلب با در نظر گرفتن تعریف انگیزش شغلی تئوری اتکینسون[۳۱](۱۹۶۴) ارائه شده است. در این تعریف، انگیزش شغلی، نیرو و توان انجام کار یا مقاومت جهت انجام کار، ایجاد می کند.
-
- وقف کار شدن: سومین مؤلفه اشتیاق شغلی، وقف کردن خود در کار می باشد که با درگیری شدید روانی شخص کارکن نسبت به کار خود مشخص می شود و ترکیبی از احساس معنی داری، اشتیاق و چالش می باشد. این بعد به شکل سنتی با مفهوم دلبستگی شغلی، نکات مشترک زیادی دارد (یا تعهد کاری) و به عنوان درجه ای که فرد از لحاظ روانی خودرا وابسته و مربوط به شغلش می داند عنوان شده است. همچنین دلبستگی، به اینکه چگونه یک کار می تواند نیازهای کنونی یک فرد را پاسخ گوید، اشاره دارد (ماونو و کینونن[۳۲]، ۲۰۰۰). هم دلبستگی شغلی و هم وقف کردن، به عنوان پدیده های پایدار و با دوام اشتیاق شغلی محسوب می شوند که تفاوت آن ها تا کنون به شکل دقیق مورد بحث قرار نگرفته است، در حالی که وقف کردن یک موضوع واضح تر و روشن تری نسبت به دلبستگی شغلی می باشد. هنگامی که احساس وقف کردن وجود دارد، اشتیاق، الهام بخشی، غرور و چالش انگیزی بیشتری نسبت به وقتی که منحصراً به ارزش کار در زندگی کارکنان توجه شود، وجود دارد. اخیراً محققین به این نکته توجه کرده اند که نیرومندی و وقف کار شدن را با هسته اصلی ابعاد اشتیاق شغلی مقایسه کنند، در حالی که وضعیت کنونی جذب شباهت زیادی به درگیری در کار دارد ( لورنس و همکاران، ۲۰۰۷).
۲-۲-۲- پیشایندها و پیامدهای اشتیاق شغلی
اگرچه پژوهش های اندکی در رابطه با عوامل پیش بین اشتیاق شغلی کارکنان وجود دارد، مشخص کردن چند پیشایند بالقوه از مدل کان[۳۳] (۱۹۹۰) و ماسلاخ و همکاران (۲۰۰۱) ممکن است. گرچه ممکن است پیشایندها برای اشتیاق شغلی و سازمانی متفاوت باشند، فرض های مساوی برای هر دو نوع اشتیاق ارائه شده است.
اشتیاق کارکنان، پیامدهای مثبتی برای سازمان دارد. یک توافق عام وجود دارد که بین اشتیاق کارکن و نتایج تجارت رابطه است ( هارتر[۳۴] و همکاران، ۲۰۰۲). به هر حال اشتیاق یک سازه در سطح فردی است و اگر منجر به نتایج تجاری گردد، در ایتدا باید بر بازده های سطح فردی اثر بگذارد. در این راستا می توان انتظار داشت اشتیاق کارکنان با نگرش ها، نیات و رفتارهای کارکنان مرتبط می باشد. کان (۱۹۹۲) بیان کرد که اشتیاق هم منجر به بازده های فردی می شود ( یعنی کیفیت کار افراد و تجربیات انجام آن کار برای همان افراد) و هم بازده های سازمانی (یعنی رشد و بهره وری سازمانی). دلایل چندی وجود دارد که انتظار داشته باشیم، اشتیاق به بازده های کاری مرتبط باشند. تجربه اشتیاق به عنوان تجربه و حالت ذهنی مثبت و ارضاگر کاری توصیف شده است (سونینتاگ[۳۵]، ۲۰۰۳). این تجارب مثبت احتمالاً منجر به بازده های کاری مثبت می شوند. همانطور که توسط شائوفیلی و باکر (۲۰۰۴) مطرح شده است که کارکنان دارای اشتیاق بالا وابستگی بیشتری به سازمان داشته و تمایل کمتری به ترک آن دارند.
بر طبق نظریه مبادله اجتماعی، وقتی که هم فرد و هم سازمان، به قوانین مبادله ای متعهد می مانند، در نتیجه یک رابطه وفادارانه و قابل اعتماد و تعهد متقابل برقرار خواهد بود ( کروپانزانو و میچل[۳۶]، ۲۰۰۵). به عبارتی افرادی که به درگیر کردن خودشان ادامه می دهند به علت تداوم مبادلات مطلوب متقابل چنین رفتار می کنند و در نتیجه، افراد دارای اشتیاق بالاتر بیشتر احتمال دارد که با کارفرمایانشان روابط باکیفیت تر و با اطمینان تری داشته باشند و بنابراین بیشتر احتمال خواهد داشت که نگرش ها و نیات مثبتی نسبت به سازمان را گزارش دهند.
به علاوه چند پژوهش تجربی رابطه بین اشتیاق و بازده های کاری را گزارش کرده اند. برای مثال یافت شده است که اشتیاق با تعهد سازمانی رابطه مثبت و با قصد ترک رابطه منفی دارد و با عملکرد شغلی و رفتار برون نقش مرتبط است (شائوفیلی و باکر، ۲۰۰۴).
شائوفیلی و باکر (۲۰۰۴) دریافتند که اشتیاق با قصد ترک شغل رابطه منفی داشته و میانجی گر رابطه بین منابع شغلی و قصد ترک شغل است. بنابراین پیش بینی شده است که اشتیاق شغلی و سازمانی به بازده های کاری مرتبط باشند. اشتیاق شغلی با خشنودی شغلی، تعهد سازمانی و رفتار مدنی سازمانی رابطه مثبت و با قصد ترک رابطه منفی دارد.
پژوهش های پیشین دریافتند که اشتیاق شغلی از طریق منابع متعدد مانند جو اجتماعی و خلاقانه، تنوع مهارت، حمایت از جانب سرپرست و خودمختاری پرورش می یابد ( باکر و دمروتی، ۲۰۰۷؛ باکر و شائوفیلی، ۲۰۰۶). منابع شخصی مانند خودکارآمدی، عزت نفس سازمانی و خوش بینی نیز به عنوان پیشایندهای اشتیاق شغلی در نظر گرفته شده اند (باکر، دمروتی و شائوفیلی، ۲۰۰۷). بعلاوه اشتیاق کاری اثرات مهم خود را بر نگرش های کاری و بازده های رفتاری مانند خشنودی شغلی، سازگاری شغلی، قصد ترک شغل و عملکرد، از طریق اثر میانجی گری آن بین پیشایندهای مذکور و بازده ها نشان داده است.
۲-۳- مبانی نظری خودارزشیابی های محوری
۲-۳-۱- رویکرد سرشتی
در روانشناسی همیشه مجادله عمیقی بین عوامل سرشتی و موقعیتی وجود داشته است. سرشت به بهترین نحو به عنوان شخصیت، صفات و تفاوت های فردی تعریف می شود که خودشان را به عنوان ویژگی ها و مشخصه های غیرقابل مشاهده و استنباط شده بروز می دهند. رویکرد سرشتی استدلال می کند که افراد صفات ثابتی دارند که بطور معناداری بر واکنش های عاطفی و رفتاری شان در موقعیت های سازمانی تاثیر می گذارد. این دیدگاه که نگرش ها می توانند دارای منبع سرشتی باشند مدت های مدیدی است که در رشته رفتار سازمانی شناخته شده است، این رویکرد براهمیت حالات درونی فرد تاکید و تمرکز می کند (بونو و کلبرت[۳۷]، ۲۰۰۵).
یکی از ضرورت های در نظر گرفتن رویکرد سرشتی برای مطالعه رفتار سازمانی این است که عوامل موقعیتی ممکن است تفاوت های شخصیتی افراد در بین کارکنان را نادیده بگیرد. حتی طرف داران رویکرد محیطی این موضوع را تایید می کنند که تعدادی از مشخصه ها و ویژگی های شخصی پایدار و ثابت وجود دارد که بر تجارب افراد و واکنش هایشان در محیط کار تاثیر می گذارند (ککمر، کولینس و هریس ، ۲۰۰۹)
هنگام اشاره و استناد به رویکرد سرشتی ۳ فرض اساسی را باید مد نظر قرار داد: ۱) فرد می تواند توسط ابعاد ویژه و بخصوصی مشخص و توصیف شود، ۲) این ابعاد در طول زمان ثابت هستند، و ۳) این ابعاد رفتار افراد را در موقعیت ها شرایط مختلف پیش بینی می کنند (کرافورد[۳۸]، ۲۰۰۸).
۲-۳-۲- ارزشیابی های مرکزی
روانشناسان معتقدند که افراد ارزیابی های ناخودآگاهی از پدیده هایی که در اطرافشان هستند انجام می دهند. پاکر[۳۹]، فیلسوف و روانشناس بالینی (۱۹۸۵) بیان کرد که ارزیابی ها در سطوح مختلفی رخ می دهند. وی هم چنین به وجود سطوح عمیق تر و بنیادی تر ارزیابی اشاره کرد که تمام ارزیابی های دیگر افراد درباره رویدادها، اشیاء و افراد را تحت تاثیر قرار می دهند ( به نقل از گاردنر و پیرس[۴۰]، ۲۰۰۹). وی بیان کرد شیوه ای که از طریق آن افراد رویدادهای ویژه و به خصوص را ارزیابی می کنند تا حد زیادی متأثر از چگونگی ارزیابی افراد از خودشان است. این ارزیابی های بنیادی ارزیابی های محوری نامیده می شوند. پاکر اشاره کرد که ارزیابی های محوری همانند درخت می باشند، همان طور که تنه درخت نوع شاخه و برگ هایی را که رشد خواهند کرد تعیین می کنند، به همان طریق هم ارزیابی های محوری افراد تمام ارزیابی های دیگری را که افراد انجام می دهند را شکل می دهند و تعیین می کنند. پاکر این ارزیابی های محوری را به عنوان استنتاج های اساسی و ارزیابی های بنیادی که افراد به صورت ناخود آگاه انجام می دهند، توصیف کرد. مطابق با نظر پاکر (۱۹۸۵) ارزیابی های محوری افراد مربوط به ۳ حیطه اساسی در زندگی هر فرد هستند و آن ها را تحت تاثیر قرار می دهند: جهان و هستی، مردم و خود (گاردنر و پیرس، ۲۰۰۹). پاکر معتقد است که چون ارزیابی های محوری به حیطه های بنیادی زندگی مربوط می شوند، همگی جامع هستند و ارزیابی های ویژه موقعیتی تا حدی بستگی به این ارزیابی های محوری دارند. بنابراین ارزیابی های افراد از دنیای بیرونی نه تنها تحت تاثیر ویژگی های اشیاء و تمایلات و خواسته ها در خصوص آن اشیاء است، بلکه همچنین توسط فرضیات عمیقی که افراد در مورد خودشان، دیگران و جهان دارند نیز، تحت تاثیر قرار می گیرد. نمونه هایی از این فرضیات محوری شامل ((من ضعیف یا قوی هستم)) ((جهان مکانی خطرناک (یا درست و منصف) است)). این مسئولیت من است تا دیگران را خوشحال کنم (در مقابل هرکسی مسئول شادکامی و خوشحالی خودش است) (رود[۴۱]، ۲۰۰۲).
بر مبنای کار پاکر (۱۹۸۵)، لاک و دورهام (۱۹۹۷) اشاره کردند که ارزیابی محوری از واقعیت بر جهان در قالب عدالت در مقابل بی عدالتی و هیجان انگیزی در مقابل خطرناک بودن جان می گیرد. افراد نوعاً ارزیابی های محوری از دیگران را بر اساس اعتماد در برابر بدبینی شکل می دهند و در نهایت خودارزیابی های محوری (ارزیابی محوری از خود)، ارزیابی های بنیادی از ارزش ها، کارایی ها و توانایی های شخص به عنوان یک فرد است (گاردنر و پیرس، ۲۰۰۹).
۲-۳-۳- نظریه خودارزشیابی های محوری
نظریه خودارزشیابی های محوری از نوشته های پاکر (۱۹۸۵) نشات گرفته است و با بسط و توسعه این عقاید می توان پیشنهاد کرد که ارزیابی های محوری از خود همگی فراگیر هستند. این نظریه بیان می کند که نتیجه گیری و ارزیابی ناخود آگاه که افراد در مورد خودشان انجام می دهند بر سایر ارزیابی های از خود، دیگران و جهان تاثیر می گذارد (به نقل از گاردنر و پیرس، ۲۰۰۹).
مفهوم خودارشیابی های محوری از مفاهیم ۸ رشته نشأت گرفته است که عبارتند از فلسفه، روانشناسی بالینی پژوهشی، روانشناسی بالینی تجربی، خشنودی شغلی، روانشناسی استرس، روانشناسی رشد، روانشناسی شخصیت و روانشناسی اجتماعی.
جاج، لاک و دورهام[۴۲] (۱۹۹۸) مفهوم خود ارزشیابی های محوری را معرفی کردند تا نگرش ها و رفتارهای کارکنان را توضیح دهند (بویار و موسلی، ۲۰۰۷). خود ارزشیابی های محوری به عنوان ارزیابی ها و سنجش های اساسی و بنیادی که افراد از ارزش ها، شایستگی ها، صلاحیت ها (عمل کردن، سازگاری، موفقیت و پشتکار، استعدادها و توانایی هایشان (کنترل کردن زندگی)) انجام می دهند، تعریف شده است. این ارزیابی ها از طیف مثبت تا منفی تغییر می کنند (جاج، بونو، ارز و لاک[۴۳]، ۲۰۰۵). همچنین خودارزشیابی های محوری انعکاس دهنده باورها و عقاید درباره این احساس کلی که زندگی به نفع افراد رقم می خورد و به نتیجه مطلوبی می رسد، می باشد (جاج و هارست[۴۴]، ۲۰۰۹). به طور مشابه خودارشیابی های محوری مفروضات بنیادینی هستند که افراد در مورد خودشان دارند و بنابراین واژه خودارزشیابی های محوری با خودپنداره مثبت مترادف است (جاج، بونو، ارز و لاک ، ۲۰۰۵).
خودارزشیابی های محوری پیش بینی می کند که افراد چگونه رویداد ها را ارزیابی می کنند. بر طبق نظر لازاروس (۱۹۹۱) دو فرایند برای ارزیابی اطلاعات مربوط به رویداد ها وجود دارد. در ارزیابی های اولیه فرد تصمیم می گیرد که رویدا مثبت است یا منفی، در ارزیابی ثانویه فرد تعیین می کند که چه کسی یا چه چیزی مسئول رویداد است. خواه آن پدیده قابل کنترل کردن باشد یا نباشد. خودارزشیابی های محوری با هر یک از مؤلفه های فرایند ارزیابی که توسط لازاروس (۱۹۹۱) مطرح شد ارتباط دارد (ارز و جاج، ۲۰۰۱). خودارزشیابی های محوری یک ارزیابی نسبتاً پایدار و بنیادی از فرد به عنوان یک شخص است (به نقل از هیلر و هامبریک[۴۵]، ۲۰۰۵).
خودارزشیابی محوری استنتاج های فرد در مورد خودش می باشد. این ارزیابی ها بر پایه استاندارد ها، عقاید و هنجارهای اساسی فرد می باشند که سطح کلی سلامت و بهزیستی و ارزش خود فرد را تعیین می کنند (دورمن، فرای، زاپف و فرس[۴۶]، ۲۰۰۶). خودارزشیابی های محوری به عنوان باورهای فرد درباره توانایی شان برای تعامل موفقیت آمیز با محیط شان از طریق تغییر و اصلاح رفتارهایشان و رویدادهای بیرونی تعریف می شود (جانسون، ماراکاس و پالمر[۴۷]، ۲۰۰۵). به دلیل این که این نوع ارزیابی، بنیادی و اساسی است و به این خاطر که مستقیماً به خود و خود پنداره ارتباط دارد، خودارزشیابی های محوری نامیده می شود (جاج، ارز، بونو و ثورسن، ۲۰۰۳).
خودارزشیابی محوری بیانگر این است که فرد چه کسی است و خود را چگونه ادراک می کند (ککمر، کولینس، هریس و جاج، ۲۰۰۹). خودارزشیابی های محوری نقش مهمی را در این که افراد چگونه محیط شان را تفسیر می کنند و به آن پاسخ می دهند دارد، هم چنین بر اسنادهای فرد نیز تأثیر گذارند (جانسون، ماراکاس و پالمر، ۲۰۰۵).
خودارزشیابی های محوری شامل ۴ مولفه است که اشاره به تفاوت های فردی در عزت نفس، خودکارآمدی کلی، جایگاه مهار و ثبات هیجانی (روان رنجوری پائین) دارد (چامورو، فرنهام و لویس[۴۸]، ۲۰۰۸). در ادامه توضیحات بیش تری در خصوص ابعاد خود ارزشیابی های مرکزی خواهیم داد:
۲-۳-۳-۱- عزت نفس
عزت نفس ارزیابی اساسی است که افراد در مورد خودشان انجام می دهند. عزت نفس مهم ترین ارزیابی اساسی و زیربنایی از خود است (جاج، ارز و بونو، ۱۹۹۸). عزت نفس شامل خویشتن پذیری، علاقه به خود و احترام به خود است (کرافورد، ۲۰۰۸). عزت نفس تأییدی از شخص و درجه ای است که یک فرد خود را توانا، بامعنی و مهم، موفق و باارزش می بیند (بونو و جاج، ۲۰۰۳).
عزت نفس می تواند به عنوان ارزش کلی که فردی در یک موقعیت به عنوان یک شخص از خودش دارد، تعریف شود (جاج، بونو، ارز و لاک، ۲۰۰۵). عزت نفس، اساسی ترین نمود خودارزشیابی های محوری است (جاج، بونو و لاک، ۲۰۰۰). عزت نفس ارزشیابی محوری ، بنیادی و اساسی از خود می باشد. به عبارتی، ارزش کلی که یک فرد از خودش دارد و به همین عنوان شاخص خودارزشیابی محوری محسوب می شود (تیلور، ۲۰۰۴). عزت نفس به این دلیل جزء صفات تشکیل دهنده خودارزشیابی های محوری می باشد که ارزیابی کننده است و این صفات شامل ارزیابی از خود، به عنوان یک شخص و هم چنین شامل ارزیابی اسنادهای ویژه فرد می باشد. عزت نفس برای هویت و خود پنداره فرد محوری است. همچنین، یک صفت بنیادی است و در نهایت عزت نفس در حیطه عمل وسیع است؛ زیرا یک طرح واره سازمان دهی می باشد که پردازش اطلاعات گوناگون مرتبط با خود را کنترل می کند. به همین دلیل این صفت مؤلفه اساسی خودارزشیابی محوری است (ارز و جاج، ۲۰۰۱).
۲-۳-۳-۲- خودکارآمدی کلی
اگر چه خودکارآمدی کلی آن گونه که توسط بندورا (۱۹۹۷) مطرح شد، محدود به وظیفه مشخصی است؛ جاج، لاک و دورهام (۱۹۹۷) آن را به سطح گسترده تر و کلی تری توسعه دادند و خودکارآمدی کلی را به عنوان این که چگونه یک فرد خودش را برای به کار بردن انگیزش، فرایندهای شناختی و عمل توانا می بیند تا بدان وسیله بتواند مدیریت و کنترل کردن رویدادها را در زندگی اش تمرین کند، توصیف کردند (کرافورد، ۲۰۰۸).
خودکارآمدی کلی ارزیابی فرد در این باره است که چگونه فرد می تواند به خوبی با چالش های زندگی دست و پنجه نرم کند (جاج، بونو، ارز و لاک ، ۲۰۰۵). خودکارآمدی کلی ارزیابی فرد از آن چه قادر به انجام در موقعیت های مختلف هست، می باشد. خودکارآمدی کلی از این نظر که انعکاس دهنده ادراکات فرد از توانایی هایش برای سازگاری با پیشامدها و دشواری های زندگی است و همچنین، به این دلیل که خودکارآمدی کلی بهتر انگیزش، منابع و فعالیت های مورد نیاز برای داشتن کنترل کلی بر رویدادها در زندگی را برآورده می کنند، بیانگر خودارزشیابی های محوری است و به عنوان یکی از شاخص های این مفهوم در نظر گرفته شده است (جاج، ارز و بونو، ۱۹۹۸).
۲-۳-۳-۳- جایگاه مهار
جایگاه مهار به رابطه بین رفتارهای فرد و پیامدهای آن رفتارها اشاره دارد. افراد با جایگاه مهار درونی اعتقاد دارند که رفتارها و تلاش ها و پیامدها را خودشان تعیین می کنند، در حالی که افراد با جایگاه مهار بیرونی تمایل دارند تا پیامدها را به عواملی که فراتر و خارج از کنترل آن هاست، نسبت دهند. جایگاه مهار توضیح می دهد که چرا برخی افراد مسئولیت پیامدهای زندگی را شخصاً به عهده می گیرند، در حالی که برخی دیگر این مسئولیت را قبول نمی کنند.
درونی ها کسانی هستند که باور دارند در تعیین سرنوشت شان نقش دارند، بنابراین اغلب مطمئن، هشیار و آماده برای کتترل کردن محیط پیرامون شان هستند. از طرف دیگر، بیرونی ها کسانی هستند که باور دارند در سرنوشت شان کنترل مستقیمی ندارند و خودشان را نسبت به محیط پیرامون شان منفعل ادراک می کنند و تمایل دارند تا پیامدهای شخصی را به عوامل خارجی یا شانس نسبت دهند (توماس، سورنسن و ابی[۴۹]، ۲۰۰۶).
به عنوان مؤلفه خودارزشیابی های محوری، جایگاه مهار ۳ ویژگی اساسی را دارا می باشد؛ اولاً، جایگاه مهار شامل روش های متفاوت کسب و ارزیابی های اطلاعات هستند. درونی ها و بیرونی ها همیشه به دنبال ارزیابی این هستند که چه مقدار کنترل بر موقعیت ها دارند. ثانیاً، جایگاه مهار بنیادی است. تحقیقات زیادی نشان داده اند که کنترل جزء ذاتی افراد است. افراد نیاز فطری برای کنترل و دست کاری محیط شان دارند. بنابراین، تفاوت های افراد در ادراکات کنترل بنیادی است. هم چنین، جایگاه مهار بر بسیاری از ارزیابی های دیگر مانند پاداش ها، تقویت ها و خشنودی تأثیر می گذارد و بنابراین، صفتی گسترده تر و کلی است (ارز و جاج، ۲۰۰۱).
۲-۳-۳-۴- ثبات هیجانی
بیانگر تمایل فرد برای داشتن احساس امنیت و آرامش، بی پروا بودن و محکم بودن (جاج و بونو، ۲۰۰۱) و نشان دادن واکنش پذیری کمتر به حوادث و رویدادهای روزمره می باشد. کارکنانی که از نظر ثبات هیجانی با ثبات تر هستند کمتر مستعد دریافت اطلاعات منفی و تجربه کردن هیجانات منفی هستند (جانسون، ماراکاس و پالمر[۵۰]، ۲۰۰۵).
ثبات هیجانی وجود دیدگاه مثبت یا منفی را در زندگی مورد ارزیابی قرار می دهد و از آن جهت به عنوان یکی از شاخص های خودارزشیابی های محوری به حساب می آید (تیلور، ۲۰۰۴).
۲-۳-۴- ارزشیابی های محوری بیرونی
ارزشیابی محوری بیرونی شبیه به خودارزشیابی های محوری هستند، از این حیث که هردو از نظر ماهیت بنیادی و از نظر حیطه و وسعت و دامنه، گسترده هستند. تفاوت بین این دو این است که خودارزشیابی های محوری ارزیابی هایی از خود هستند، در حالی که ارزشیابی های محوری بیرونی ارزشیابی هایی هستند که افراد از محیط شان انجام می دهند. جاج، لاک و دورهام (۱۹۹۷) استدلال کردند که ارزشیابی های محوری بیرونی مربوط به دیگران و جهان می باشند.
آخرین نظرات