«بریم» معتقد است که در میان خردسالان، اجتماعی شدن بیشتر بر پایۀ ارزش است و حال آنکه در میان بزرگسالان، رفتار، اهمیّت بیشتری دارد. اجتماعی شدن؛ فرآیندی است که در تمامی طول حیات تداوم دارد. یکی از مهمترین انواع اجتماعی شدن، آموزش برای پختهتر شدن در جامعه و دستیابی به زندگی بهتر است. به همان ترتیب که نوزادان باید کیفیت زیست را در جامعه بیاموزند، در مراحل بعد هم باید یاد بگیرند چگونه نوجوانی و جوانی، بزرگسالی و سالخوردگی را سپری کنند (محسنی، ۱۳۸۶: ۱۳۴-۱۳۶).
«خودِ آیینهسان»، نظریهای است که چارلز هورتون کولی، تنظیم کرد. در این نظریه، آیینه همان جامعه است که چونان یک آیینه برای ما امکان آن را فراهم میسازد که واکنشهای دیگران را نسبت به رفتار خودمان، مشاهده کنیم. تحوّل خودِ اجتماعی هر فرد، از همان نخستین سالهای زندگی آغاز می شود. بدین سان، رفتار ما تا اندازۀ زیادی با واکنشهای دیگران تعیین می شود. اگر تصویری که میبینیم دیگران از ما دارند، مطلوب باشد، مفهومی که از خود، داریم تعالی مییابد و رفتارمان استحکام پیدا می کند. امّا برعکس (کوئن، ۱۳۸۳: ۷۶).
«دیگریِ تعمیمیافته»، مفهومِ دیگری است که جورج هربرت مید، ساخته و پرداخته است. این مفهوم، مجموعۀ چشمداشتهایی است که شخص، معتقد است که دیگران از او دارند. هر شخصی با گذاشتنِ خودش به جای دیگری، در واقع، خودش را میسنجد. از طریقِ فراگردهای «نقشپذیری» و «نقش بازی کردن»، فرد نسبت به این «دیگری تعیمم یافته» آگاهی مییابد. گرفتنِ نقش؛ یک کودک با بیشتر شدن مهارت های ارتباطیاش، قادر می شود که خود را در نقشِ دیگری، تصوّر کند و طوری عمل کند که با نقش دیگری سازگار باشد. اجرای نقش؛ مثلاً کودکی که نقشِ معلم را میپذیرد، ممکن است سرانجام، در نقش یک معلّمِ واقعی، ظاهر شود. در این مرحله، او با معلّم حقیقی شدن و عمل کردن به شیوهای سازگار با این شغل، در موقعیتِ اجرای نقش، قرار میگیرد. مید معتقد است؛ اشخاصی که بر رویکردهای افراد دیگر، بسیار نفوذ دارند، «دیگرانِ مهم» نامیده میشوند. بیشتر آدمها میکوشند تا دیگرانِ مهم را خشنود سازند و به راهنمایی و نصیحت آنان گوش فرا می دهند (همان ۷۷ و ۷۸).
عوامل اجتماعی شدن:
به طور کلّی میتوان گفت که خود «جامعه کلّی» و تک تک افرادی که با آن ها تماس گرفته می شود از پارهای جهات کارگزار یا عامل جامعهپذیریاند اما میان فرد و جامعه کلی گروه های کوچک فراوانی وجود دارند که کارگزاران اصلی جامعهپذیری شخص به شمار میآیند. بدیهی است فرایند جامعهپذیری برای کودک نوزاد از گروه خانوادگیاش، شروع شده و به سرعت به گروه های دیگر گسترش مییابد (نیکگهر، ۱۳۸۳: ۳۲).
گیدنز؛ مهمترین مکانیسمهایی که این عمل اجتماعی کردن را بر عهده دارند به خانواده، گروه دوستان، مدرسه و رسانههای جمعی تقسیم می کند:
خانواده: در بسیاری از فرهنگها، خانواده می تواند به عنوان مهمترین عامل اصلی اجتماعی شدن کودک در دوران طفولیّت باشد. در واقع اوّلیّن عامل اجتماعی شدن و جامعهپذیری کردن فرد کانون خانواده میباشد.
گروه دوستان: یکی دیگر از عوامل اجتماعی شدن افراد، گروه همالان[۶]است، گروه همسن و سالی که بیشتر ساعات را با یکدیگر در تعامل هستند و عمده دوران کودکی و نوجوانی افراد به این گروه اختصاص دارد. نظریه های مید و پیاژه هر یک به حق به اهمیّت روابط گروه های دوستان اشاره می کند.
مدارس: اهمیّت این عامل اجتماعی کردن بیشتر در باب آموزش رسمی است که افراد در طیّ دوران تحصیل و کسب آموزش در محیطهای آموزش فرا می گیرند که چگونه رفتار نمایند. به رغم بسیاری از نظریهپردازان، نظام آموزش و پرورش نقش تعیینکننده ای در امر جامعهپذیر کردن و انتقال فرهنگ جامعه بر عهده دارد. دورکیم در کتاب آموزش و پرورش اخلاقی از مدرسه، به عنوان انتقال دهنده ارزشهای اخلاقی که شالوده نظام اجتماعی را مهیا میسازند یاد می کند (گیدنز، ۱۳۸۶: ۱۰۳-۱۰۶).
رسانههای جمعی: در جوامع پیشرفته، رسانههای همگانی نقش بسیار مهمی در فراگرد اجتماعی شدن دارند. مردم این جوامع، وقت زیادی را به خواندن کتاب، روزنامه و مجله، تماشای تلویزیون و فیلم و شنیدن رادیو اختصاص می دهند. این رسانه ها با القای این احساس که آنچه انتقال می دهند، همان بازتاب راستین جامعه است، هم می توانند هنجارهای اجتماعی را تقویت کنند و هم می توانند آن ها را مخدوش سازند. به هر روی باید این نکته را در نظر داشت که رسانههای همگانی تنها یکی از سرچشمههای گوناگون تعیین هنجارهای اجتماعی برای افراد جامعه، به شمار میآیند (کوئن، ۱۳۸۳: ۸۰).
ژان پیاژه، روانشناس معروف سویسی که دربارۀ حالات و رفتار کودکان تحقیقات بسیار ارزندهای انجام داده به وجود دو نوع حالت و روحیۀ اجتماعی در کودکان معتقد است که یکی را «اخلاق خویشتنداری» و دیگری را «اخلاق همکاری» مینامد. میتوان گفت که این دو مفهوم، با ماهیّت عواملی که سبب تربیت اجتماعی کودک می شود تطبیق می کند. «اخلاق خویشتنداری» عبارت از قبول وظایفی است که شخص به علّت احترام یکجانبهای که برای فرد صاحب قدرت، قائل است، پذیرفته و این وظایف از نظر کودک، «بیرونی»، مطلق، برتر و غیر قابل درک جلوه میکنند. اخلاق خویشتنداری، به وسیلۀ افرادی که نسبت به کودک قدرت و نفوذ دارند به وجود می آید. این افراد، معمولاً از کودک بزرگتر هستند و در غالبِ موارد پدر و مادر او میباشند. آنچه کودک در ابتدا میآموزد، «اخلاق خویشتنداری» است و به این وسیله است که جامعه بدون اندک گذشت، اجزاء اساسی و ذیقیمت میراث خود را به افراد منتقل میسازد. نوع دیگر عواملی که در تربیّت کودک تأثیر میگذارند از اخلاقیات، عواطف و افکار همسالان و هم پایگان او تشکیل می شود. یعنی کودک از همسالان خود نیز عواطف، عقاید و انتظارات اجتماعی را میآموزند (صانعی، ۱۳۴۷: ۱۰۵-۱۰۷).
آخرین نظرات