در سال ۱۹۵۹ قانون روانی انگلستان از مجلسین آن کشور گذشت و وزارت بهداری و تأمین اجتماعی عهده دار مسئولیت درمان و نگهداری بیماران روانی در آن کشور شد. در سال ۱۹۶۰ به دستور پرزیدنت کندی ریاست جمهور وقت آمریکا قوانینی جدید برای بهداشت روانی وضع شد و دولت عهده دار مسئولیت های سنگینی برای این گونه بیماران شد. در سال ۱۹۶۳ قانون مراکز جامع روانپزشکی در آمریکا به تصویب رسید و تحت این قانون مراکز جامع منطقه ای مسئول ۷۵ تا ۲۰۰ هزار نفر از ساکنین همان منطقه برای بیماران روانی شد (ابراهیم پور، ۱۳۹۰).
۲-۳-۳- تعاریفی چند از بهداشت روانی
در خصوص تعاریف بهداشت روانی، مکتب زیست گرایی که اساس روان پزشکی را تشکیل میدهد، معتقد است بهداشت روانی زمانی وجود خواهد داشت که بافت ها و اندام های بدن به طور سالم کار کنند و هر نوع اختلال در دستگاه عصبی و در فرایند شیمیایی بدن، اختلال روانی به همراه خواهد آورد. مکتب روانکاوی معتقد است که بهداشت روانی یعنی، کنش متقابل موزون بین سه عنصر مختلف شخصیت: نهاد ،من و من برتر. بدین صورت که من باید بتواند بین تعارض های نهاد من و برتر تعادل به وجود آورد. مکتب رفتارگرایی، در تعریف بهداشت روانی، بر سازگاری فرد با محیط تأکید دارد. این مکتب معتقد است که رفتار ناسالم نیز، مثل سایر رفتارها، در اثر تقویت آموخته می شود. بنابرین، بهداشت روانی نیز رفتاری است که آموخته می شود. مکتب انسانگرایی معتقد است که بهداشت روانی، یعنی ارضای نیازهای سطوح پایین و رسیدن به سطح خودشکوفایی. هر عاملی که فرد را در سطح اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد(جدیدی، ۱۳۸۹).
تعریف کینزبرگ در مورد بهداشت روانی عبارت است از: تسلط و مهارت در ارتباط صحیح محیط بخصوص در سه فضای مهم زندگی، عشق، کار، تفریح (سالاری، ۱۳۹۲).
لونیسون و همکارانش در ۱۹۶۲ سلامتی روانی را اینطور تعریف کردهاند: سلامت روان عبارت است از اینکه فرد چه احساسی نسبت به خود، دنیای اطراف، محل زندگی، اطرافیان مخصوصاً با توجه به مسئولیتی که در مقابل دیگران دارد، چگونگی سازش وی با در آمد خود و شناخت موقعیت مکانی و زمانی خویش(کریم پور، ۱۳۹۰).
بهداشت روانی به معنای سلامت فکر میباشد و منظور از نشان دادن وضع مثبت و سلامت روانی است که خود می تتواند نسبت به ایجاد سیستم با ارزشی در مورد ایجاد تحرک و پیشرفت و تکامل در حد فردی و ملی و بینالمللی کمک نماید، زیرا وقتی سلامت روانی شناخته شد نسبت به دست یابی آن اقدام می شود و راه برای تکامل فردی و اجتماعی باز میگردد (عباسی،۱۳۸۰).
هارتمن تعادل روانی را به این ترتیب تعریف میکند که من بتواند تطابقی بین نهاد و فرامن ایجاد کند و خواسته های آن ها را نفی یا طرد نمی نماید. او قبلاً (۱۹۳۹) انعطاف پذیری من کلی، و (۱۹۵۴) نظریه جاهودا را تأیید کرد و تعادل بین سطوح آگاهی، نیمه آگاهی و ناخودآگاهی شخصیت را به عنوان سلامت فکر تعریف و توصیف نمود. او چنین تعادلی را ناشی از انعطاف پذیری من، میدانست به این ترتیب حالت انعطاف پذیری در فرد ملاکی برای طبیعی بودن یا سلامت فکر خواهد بود (عباسی، ۱۳۸۰).
از دیدگاه روانپزشکان سلامتی عبارت است از: تعادل در فعالیت های زیستی، روانی و اجتماعی افراد که یک انسان از این تعادل سیستماتیک و ساختارهای سالم خود برای سرکوب کردن و تحت کنترل در آوردن بیماری استفاده میکند. کارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فکر و روان را این طور تعریف میکنند: سلامت فکر عبارت است از: قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب(ابراهیم پور، ۱۳۹۰).
۲-۳-۴- اصول سلامت روان
مشکل است بگوئیم یک شخص از لحاظ روانی سالم و طبیعی است زیرا میزان آن بر حسب تمدن، جامعه، زمان، مکان، فرهنگ و انتظارات هر جامعه تفاوت دارد. اما برای به سلامت روان انسان میتوان اصولی را به شرح ذیل مدنظر قرار داد(سالاری، ۱۳۹۲).
مشخصات شخصی که از لحاظ روانی سالم است:
– آنچه را که هست قبول کند و بداند که زندگی مطلوب و دلخواه خیالی بیش نیست و همیشه یک نوع ناتمامی و نقص در همه جا وجود خواهد داشت.
– به انجام یک کار معتقد است و پر توقع نیست و همیشه راهی را انتخاب میکند که میداند در آن راه امکان عملی شدن یک منظور بیشتر از راه های دیگر است.
– شخص سالم از استقلال فردی خود آگاه است. امکانات، خواست ها، امیال و هدف های خود را میداند و کیفیت و واقعیت وجود خویش و محیطش را درک کردهاست و خود را با واقعیت همآهنگ میکند.
– در برابر پیشآمدها و وقایع معمولی روزانه احساس قدرت میکند و زندگی را زیبا و سالم میبیند. هر چند که ممکن است در مقابل مشکلات و وقایع سخت، شخص احساس ناتوانی بکند.
– از زندگی بیشتر راضی است و اظهار خوشی میکند و کمتر ناراضی و دلگیر است.
– میتواند مناسبات دوستانه و صمیمانه با دیگران برقرار سازد که هم خود از این دوستی احساس رضایت کند و هم طرف مقابلش از دوستی او برخوردار باشد.
– شخص سالم عهدهدار زندگی خویشتن است و انتظار ندارد که دیگران زندگی راحت و خوبی برای او تأمین بکنند.
– خود و دیگران را دوست دارد و از محبت کردن به آن ها لذت میبرد.
– به ماهیت وجود خود پیمیبرد و از تأثیر رفتار خود روی دیگران آگاه است.
– در موارد به خصوص و حاد حق دارد که خشمگین و عصبانی شود.
– هم در میان جمع احساست خوشی میکند و هم در تنهایی.
– دیگران را تحقیر نمیکند و برای خود مزیت اضافی تأمل نمیشود.
– قبول دارد که کشمکش ها و ناسازگاری ها همیشه وجود خواهد داشت، باید به هر صورتی با ناسازگاری ها و کشمکش ها مقابله کند.
– شخص سالم بذلهگویی دارد که اغلب با آگاهی و خوش خلقی همراه است و از فرصتهای عادی برای شادی و دور بودن از غصه و نگرانی استفاده میکند.
– آشفتگی و ناراحتی هایش را به نحوی ظاهر میکند که قابل قبول جامعهای که در آن زندگی میکند باشد.
– تأثیر و آشفتگی خود را مهار میکند که باعث ناراحتی اطرافیان نشود و در بدترین شرایط با حقایق روبرو شده و از مبارزه با مشکلات، خصوصاًً هنگامی که از گرفتاری به سوی موفقیت پیش میرود لذت میبرد.
– با دیگران خوب تماس میگیرد، خود را به دیگران می فهماند و دوستان مخصوص را انتخاب شده دارد.
– خود مختار، متکی به خود و مستقل، آرام و روشنبین است.
– از موقعیت جدید احساس رضایت و لذت دارد.
– بردباری و مهارتی که فرد برای مسائل بروز میدهد و یا به عبارت دیگر احساس این که از عهده وضیفه محوله برمیآید.
– مسائل را در مرکز قرار میدهد، نه این که خود را در مرکز قرار دهد یعنی کارکردن روی مسئله نه روی خود(حاجی آقا جانی، اسدی نوقابی، ۱۳۷۸: ۲۵).
آخرین نظرات